بهشت از روی تو بهتر نباشد ز حوران حسن تو کمتر نباشد

بهشت از روی تو بهتر نباشد

ز حوران حسن تو کمتر نباشد

از این لعل لب دلدار، فایز

یقین دانم که در کوثر نباشد

***

بتیرم زد کمان افکند در پشت

که یعنی: من ندانم که ترا کشت

خودت اقرار کردی قتل فایز

بخونم کرده ای رنگین سرانگشت

***

سحر آمد جهان فیروزه گون شد

بعزم سیر دلدارم برون شد

مقابل شد به گلشن یار فایز

گل از خجلت تمامی سرنگون شد


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بیا کز حد گذشت ایام دوری کنم تا کی زمهجوری صبوری؟


بتا عشقت مرا واله نموده

دلم را داغ چون لاله نموده

ز هجران سینه بی چاره فایز

بر آتش همچو جواله نموده

 

***

 

بیا کز حد گذشت ایام دوری

کنم تا کی زمهجوری صبوری؟

اگر دوری تو از چشمان فایز

ولی با دل تو دایم در حضوری

 

***

 

بهشتی ای صنم دادی نشانم

مرا آواره کردی از مکانم

به فایز حوض کوثر وعده دادی

به یکباره زدی آتش به جانم

 

 

۱۳ نظر ۱۶ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان