اگر نه پای مهرت در میان بود - مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه پای مهرت در میان بود

مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه عشق گل بر سر نبودی

چرا بلبل به هر خارش مکان بود؟

***

از این بالا می آیم خرد و خسته

رسیدم بر در دروازه بسته

در دروازه را واکن به فایز

که یارم یکه و تنها نشسته

***

مرا ملک سلیمان گر بدادند

و یا تاج کیان بر سر نهادند

نمی ارزد به پیش چشم فایز

که یک دیدار آن دلبر بدادند

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

دلم از دست خوبان چاک چاک است

دلم تنگه چو ابروهم کشیده

رخم زرده چو کاه نم کشیده

خداوندا بفایز ده صبوری

به تنهایی سر و کارم کشیده

 

***

به مژگان خار چینم زین گذرگاه

که شاید بگذرانم در دل از این راه

به آب دیده نم پاشیده فایز

که گرد راه ننشیند بر آن ماه


***

 

دلم از دست خوبان چاک چاک است

تنم از ظلمشان اندوهناک است

چو فایز خورده باشید تیر غمزه

ز تیر طعنه ی دشمن چه باک است؟

 

۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

نگارا کاسه ی چشمم سرایت میان هر دو دیده جای پایت

به هنگام وداع آن لاله رخسار
ز نرگس ریخت بر گل ژاله بسیار
به گریه گفت فایز عهدت این بود؟
شکستی عهد و پیمانت را به یکبار


***


نه بلبل خواهد از بستان جدائی
نه گل دارد خیال بی وفائی
ولیکن گردش چرخ ستمگر
زند بر هم رسوم آشنایی


***


نگارا کاسه ی چشمم سرایت
میان هر دو دیده جای پایت
همین ترسم که غافل وانهی پا
نشیند خار مژگانم به پایت

۳ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان