شروه دشتی سوزناک ابراهیم خشیج

 

 

به سوزی که ببردی از سرم

فایز دشتستانی جگرسوز ابراهیم خشیج ای دل ای دل ای دل

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

رخ و زلف و لب و دندان جانان گل‌ است و سنبل است و لعل و مرجان

رخ و زلف و لب و دندان جانان

گل‌ است و سنبل است و لعل و مرجان

ز چشم و مژه و ابروش فایز

حذر‌کن خنجر و تیر است و پیکان

***

دلم جوش میزند اندر سر امشب

یقین آورد نامم دلبر امشب

دل فایز چو سیم تلگرافست

هزاران سرخبرده زین سر امشب

***

سوار خنگ خوش رفتارم امشب

روانه جانب دلدارم امشب

چو سلطان حبش فایز ز شوقش

جهان زیر نگین پندارم امشب

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بت نامهربان یار ستمگر جفا جو سنگدل بی‌ رحم کافر

بدل گفتم مرو در کوی دلبر

ره خود گیر از این سودا تو بگذر

دل فایز مگر تو پور زالی

که داری تاب جنگ هفت لشگر

***

بت نامهربان یار ستمگر

جفا جو سنگدل بی‌ رحم کافر

بیا از کشتن فایز بپرهیز

بیندیش از حساب روز محشر

***

دلم تاراج روی گلرخان شد

به میدان بتا چوگان زنان شد

علاج درد فایز را بفرما

ز هجر گلرخان قدم کمانشد

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بلندی سیر عالم می‌کنم من بجای عیش ماتم می‌کنم من

تو خوبی او ز خوبان بی‌نیاز است

تو سروی آن پریرخ سروناز است

مرنج از راستی دلدار فایز

تو شاهی آن پریرخ شاهباز است

***

بلندی سیر عالم می‌کنم من

بجای عیش ماتم می‌کنم من

رفیقان دور فایز جمع گردید

که فردا دردسر کم می‌کنم من

***

بیا فایز بفرما در چه کاری

بده دستمال دستت یادگاری

بده دستمال دستت تا بشویم

بآب زمزم و صابون لاری


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عکسنوشت من آن آواره ی بشکسته بالم، زِ هجرانت بُتا رو بر زوالم

ن؛ آن آواره ی بشکسته بالم زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم


من؛ آن آواره ی بشکسته بالم
زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم
منم آن؛ مرغِ سرگردان وُ تنها
پریشان گشته شد؛ یک باره حالم

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عسکنوشت منم سرگشته حیرانت ای دوست، کنم یکباره جان قربانت ای دوست

عسکنوشت منم سرگشته حیرانت ای دوست، کنم یکباره جان قربانت ای دوست


منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
خلیل آسا ز شوق وصل رویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عکس نوشته سحر با باغبانی گفت بلبل، پس از مرگم تو باری کن تحمل

سحر با باغبانی گفت بلبل پس از مرگم تو باری کن تحمل


سحر با باغبانی گفت بلبل

پس از مرگم تو باری کن تحمل

ز برگ نسترن بهرم کفن کن 

بکن دفنم به زیر شاخه گل

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

عکس نوشته دلم تنگ و زمین تنگ، آسمان تنگ

عکس نوشته دلم تنگ و زمین تنگ، آسمان تنگ

عکس نوشته اشعار فایز دشتی


دلم تنگ و زمین تنگ، آسمان تنگ

غم دوری به جانم میکند جنگ

سر راهت نشیند فایز زار

که تا هر کس رسد بر او زند سنگ

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شروه کدوم ناکس خبر داده به یارم - سیاه پوش اومده بالای مزارم

 

کدوم نامرد خبر داده به یارم
سیاه پوش اومده بالای مزارم
کدوم ناکس خبر داده به یارم
سیاه پوش اومده بالای مزارم
 
 

 
۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

اگر نه پای مهرت در میان بود - مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه پای مهرت در میان بود

مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه عشق گل بر سر نبودی

چرا بلبل به هر خارش مکان بود؟

***

از این بالا می آیم خرد و خسته

رسیدم بر در دروازه بسته

در دروازه را واکن به فایز

که یارم یکه و تنها نشسته

***

مرا ملک سلیمان گر بدادند

و یا تاج کیان بر سر نهادند

نمی ارزد به پیش چشم فایز

که یک دیدار آن دلبر بدادند

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

خدا رخسار خوبان را صفا داد


ز آب و آتش و وز خاک و وز باد
خدا رخسار خوبان را صفا داد
دو چشم از ما نظر بگشاد فایز
«غضو ابصارکم» را کردار شاد

🔹🔸🔹

سر سرخیل خوبان بانگ درداد
که از اهل مداین کیست استاد؟
جوابش داد فایز حسب قانون
کز اهل چین مهندس هست فرهاد

🔹🔸🔹

به زیر زلف مشکین عارض یار
نمایان چون قمر اندر شب تار
چنان جلوه کند بر چشم فایز
که زاغی برگ گل دارد بمنقار

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دلم تنگ و زمین تنگ آسمان تنگ

دو چشمانم به چشمان ول افتاد

چو مهتابی که بر روی دل افتاد

بیائید چاره سازان چاره سازید

گره در کار فایز مشکل افتاد
***


دلم تنگ و زمین تنگ آسمان تنگ

غم دوری به جانم می کند جنگ

سر راهت نشیند فایز زار

که تا هرکس رسد بر او زند سنگ

***


رخ و چشم و جمال دلربایت

مرا انداخت در دام بلایت

اگر زین ورطه فایز دربرد جان

کنم جان و تن و دل را فدایت




۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

ندانم کی فریب دلبرم داد

ندانم کی فریب دلبرم داد

که دلبر بی وفایی کرد بنیاد

ندانم راز خود را با که گویم

ز دست یار فایز داد و فریاد


***

گلم دیدم به سیر باغ می رفت

نشسته روی زین دلشاد میرفت

برای بردن بیچاره فایز

صد و پنجاه زن همراه می رفت


***

 

سر کوچه هوادار تو أم من

در این کوچه گرفتار تو أم من

اگر روزی هزار بارت بینم

هنوز مشتاق دیدار تو أم من

۱ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

ز هجرش جان همی بسپردم آخر

نیامد دلبر من، مردم آخر

به یک پهلو دو خنجر خوردم آخر

نیامد دلبر یک رنگ فایز

ز هجرش جان همی بسپردم آخر


***

مگر یار آمده بر پشت بامم

که بوی جنت آید بر مشامم

فرود آ، گرچه فایز نیست قابل

بیا بنشین به پاس احترامم


***

 

مخوان مرغ سحر، ترسم که دلدار

شود از خواب ناز خویش بیدار

ز بال خود حجابی کن به رویش

که تا شبنم نریزد روی آن یار

۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

شب تار است خدایا ماه بنما

دلا دیدی که دل از من بری شد

مشوش چون دو زلفان پری شد

نه فایز هر که بیند آن پری را

پری را هر که دید از دین بری شد


***

شب تار است خدایا ماه بنما

بیابانست، خدایا راه بنما

بت فایز چو قرص آفتابی

به زیر زلف پنهان کرده سیما


***

به رخ جا داده ای زلف سیه را

به کام عقرب افکندی تو مه را

که دیده عقرب جرار فایز

زند پهلوی ماه چهارده را؟

۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان