غم دنیا خورم یا حسرت یار؟

قسم بر سوره ی والشمس و والیل
به غیر از تو ندارم با کسی میل
کلام الله باشد خصم فایز
اگر نامحرمی با تو کند میل


***


عزیزان را پسین و واپسینست
فلک اسبش ببخت من به زین است
رفیقان جملگیتان جمع گردید
که فایز روی نه، زیر زینست


***


غم دنیا خورم یا حسرت یار؟
و یا گریه کنم من با دل زار
همی ترسم شود دیوانه فایز
چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

خبر آمد که دشتستان بهاره زمین از خون فایز لاله زاره

خبر آمد که دشتستان بهاره
زمین از خون فایز لاله زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید
که فایز یک تن و دشمن هزاره


***


قمر طلعت پری پیکر نگارم
شکر لب سرو قد سیمین عذارم
چو حوران بگذری بر چشم فایز
تو ای رعنا کسی زار و نزارم


***


قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت کرده ای آن سرو قامت
مؤذن گر به بندد قامت ای یار
بقد قامت بماند تا قیامت

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

فایز دشتی

 

محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی‌سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ش) در کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹ ش) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیت وی به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.

از قدیم در تصنیفات آثارش گاه او را فایز دشتستانی نامیده‌اند که فایز دشتی صحیح‌تر است

بی گمان وی پس از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ‌ترین و معروف‌ترین دوبیتی‌سرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده دار بودند. همچنین سلسله نسب فایز به «فارس بن شهبان» یکی از مشایخ آل برنجه، می‌رسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان علیا، و سپس بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بوده‌است آغاز کرد و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتب‌داران محلی آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام «شیخ احمد عاشوری» در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت می‌کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان، فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.

ادامه مطلب ۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کسی از حال فایز باخبر نیست

 
شده خاموش شمع محفل من
دریغا زحمت بی حاصل من
کسی از حال فایز باخبر نیست
بجز من دانم و داند دل من
 
***
 
شب عید است و هر کس با عزیزش
کند بازی به زلف مشک بیزش
بجز فایز که دلداری ندارد
نشیند با دل خونابه ریزش
 
***
 
شب مهتاب نمی سوزد چراغم
کدام ناکس نشیند در اطاقم
چرا فایز نگریم با غم خویش
که از دیدار یارم طاق طاقم
 
۱۲ نظر ۱۸ موافق ۰ مخالف

فایز، دل سوخته دشتی

فایز، دل سوخته کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم، دلداده شوریده حال و گمنامی است که دوبیتی های زیبایش را اغلب مردم در زیر لب زمزمه کرده و غبار غم و اندوه را از آئینه دل می زدایند. شعر هایش همانند مضرابی است که با تاروپود قلب های حساس و پاک باخته، بازی می کند.

فایز در زیر آسمان نیلگون و صاف و در میان دشت ها و کوهساران پوشیده از سبزه و گل و در کنار چشمه های زلال و در میان صخره های بلند آنچه را که دل شوریده اش احساس می کرده با همان کلمات ساده و بی آلایش دشتستانی که جز از راستی و پاکی مفهوم دیگری را نمی رسانده، زمزمه کرده، او با پاکی و صداقت خواهان دست نوازشگری هست که روح آشفته و قلب سوزانش را التیام بخشد. وجود او از عشق بیابان های وسیع و دره های عمیق و دشت های سرسبز لبریز است.

و این طبیعت پاک و بی ریا است که قلب او را به تپش و دوست داشتن وامیدارد، و خواستار دلبر نمکین، با مو های سیاه است، تا سر بر سینه اش نهد و با دست های حنا بسته اش او را نوازش دهد و غبار تنهایی را از چهره اش بزداید.

این شوریده دشتی در سال 1252 یا 1253 هجری قمری دیده به جهان هستی گشود، عمرش نزدیک به هشتاد سال بود و در حدود سال 1333 هجری قمری دیده از جهان فروبست.        

 

نویسنده: علی بذلی

۱۲ نظر ۲۴ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان