اسیرم کرده چشم مستت ای دوست


بهار آمد زمین فیروزه گون شد

بعزم سیر دلدارم برون شد

به گل چیدن درآمد یار فایز

همه گلها ز خجلت سرنگون شد

***

شفق روشن ز عکس رویت ای دوست

شب یلدا اسیر مویت ای دوست

چه می شد گر دمی با ما نشینی؟

ببوسم زلف عنبر بویت ای دوست


***

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست

قتیلم کرده تیر شصتت ای دوست

رضا داری روم اندر گدایی

ولی دستم بود در دستت ای دوست

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

هرآنکس عاشق است از جان نترسد


شنیدم دوش گیسوی معنبر

که آهسته بگفت در گوش دلبر

که فایز من گرفتم تو رها کن

بترس از بازخواهی روز محشر

***

هرآنکس عاشق است از جان نترسد

که مرد از کند و از زندان نترسد

دل فایز مثال گرگ گشنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد

***

قسم بر ششهزاروششصدوشصت

دگر شش آیه ای که بعد از آن است

که فایز غیر تو یاری نگیرد

اگرچه قطع سازند از تنش دست

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

خدا رخسار خوبان را صفا داد


ز آب و آتش و وز خاک و وز باد
خدا رخسار خوبان را صفا داد
دو چشم از ما نظر بگشاد فایز
«غضو ابصارکم» را کردار شاد

🔹🔸🔹

سر سرخیل خوبان بانگ درداد
که از اهل مداین کیست استاد؟
جوابش داد فایز حسب قانون
کز اهل چین مهندس هست فرهاد

🔹🔸🔹

به زیر زلف مشکین عارض یار
نمایان چون قمر اندر شب تار
چنان جلوه کند بر چشم فایز
که زاغی برگ گل دارد بمنقار

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به چشمانی که داری من اسیرم


خدایا می توانم ترک جان کرد

نشاید ترک یار مهربان کرد

دل اینجا دلبر اینجا من مسافر

سفر بی دلبرم کی میتوان کرد؟

***

دگر شب شد که من شیدا بگردم

چو ماهی بر لب دریا بگردم

پلنگ در کوه و آهو در بیابان

همه جمعند و من تنها بگردم

***

به چشمانی که داری من اسیرم

اگر تو مرده شویی من بمیرم

چو غسلم می دهی با صدر و کافور

دو چشمم وا کنم سیرت ببینم


۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

نمی دونم که دل دیونه کیست؟


نمی دونم که دل دیونه کیست؟

کجا می گردد و در خونه کیست؟

نمی دونم دل سرگشته من

اسیر نرگس مستونه کیست؟

***

دو گیسویت فتاده چون دوتا مار

اشاره می کنی هر دم به دلدار

اگر خواهی که فایز بنده گردد

نقاب از گوشه مهتاب بردار

***

خوشا آن ساعت که یار از در درآید

شب هجران و روز غم سرآید

ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق

همین دانم که جایش دلبر آید


۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان