بیا کز حد گذشت ایام دوری کنم تا کی زمهجوری صبوری؟


بتا عشقت مرا واله نموده

دلم را داغ چون لاله نموده

ز هجران سینه بی چاره فایز

بر آتش همچو جواله نموده

 

***

 

بیا کز حد گذشت ایام دوری

کنم تا کی زمهجوری صبوری؟

اگر دوری تو از چشمان فایز

ولی با دل تو دایم در حضوری

 

***

 

بهشتی ای صنم دادی نشانم

مرا آواره کردی از مکانم

به فایز حوض کوثر وعده دادی

به یکباره زدی آتش به جانم

 

 

۱۳ نظر ۱۶ موافق ۰ مخالف

فایز، دل سوخته دشتی

فایز، دل سوخته کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم، دلداده شوریده حال و گمنامی است که دوبیتی های زیبایش را اغلب مردم در زیر لب زمزمه کرده و غبار غم و اندوه را از آئینه دل می زدایند. شعر هایش همانند مضرابی است که با تاروپود قلب های حساس و پاک باخته، بازی می کند.

فایز در زیر آسمان نیلگون و صاف و در میان دشت ها و کوهساران پوشیده از سبزه و گل و در کنار چشمه های زلال و در میان صخره های بلند آنچه را که دل شوریده اش احساس می کرده با همان کلمات ساده و بی آلایش دشتستانی که جز از راستی و پاکی مفهوم دیگری را نمی رسانده، زمزمه کرده، او با پاکی و صداقت خواهان دست نوازشگری هست که روح آشفته و قلب سوزانش را التیام بخشد. وجود او از عشق بیابان های وسیع و دره های عمیق و دشت های سرسبز لبریز است.

و این طبیعت پاک و بی ریا است که قلب او را به تپش و دوست داشتن وامیدارد، و خواستار دلبر نمکین، با مو های سیاه است، تا سر بر سینه اش نهد و با دست های حنا بسته اش او را نوازش دهد و غبار تنهایی را از چهره اش بزداید.

این شوریده دشتی در سال 1252 یا 1253 هجری قمری دیده به جهان هستی گشود، عمرش نزدیک به هشتاد سال بود و در حدود سال 1333 هجری قمری دیده از جهان فروبست.        

 

نویسنده: علی بذلی

۱۲ نظر ۲۴ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان