به سوزی که ببردی از سرم
فایز دشتستانی جگرسوز ابراهیم خشیج ای دل ای دل ای دل
به سوزی که ببردی از سرم
فایز دشتستانی جگرسوز ابراهیم خشیج ای دل ای دل ای دل
رخ و زلف و لب و دندان جانان
گل است و سنبل است و لعل و مرجان
ز چشم و مژه و ابروش فایز
حذرکن خنجر و تیر است و پیکان
***
دلم جوش میزند اندر سر امشب
یقین آورد نامم دلبر امشب
دل فایز چو سیم تلگرافست
هزاران سرخبرده زین سر امشب
***
سوار خنگ خوش رفتارم امشب
روانه جانب دلدارم امشب
چو سلطان حبش فایز ز شوقش
جهان زیر نگین پندارم امشب
بدل گفتم مرو در کوی دلبر
ره خود گیر از این سودا تو بگذر
دل فایز مگر تو پور زالی
که داری تاب جنگ هفت لشگر
***
بت نامهربان یار ستمگر
جفا جو سنگدل بی رحم کافر
بیا از کشتن فایز بپرهیز
بیندیش از حساب روز محشر
***
دلم تاراج روی گلرخان شد
به میدان بتا چوگان زنان شد
علاج درد فایز را بفرما
ز هجر گلرخان قدم کمانشد
تو خوبی او ز خوبان بینیاز است
تو سروی آن پریرخ سروناز است
مرنج از راستی دلدار فایز
تو شاهی آن پریرخ شاهباز است
***
بلندی سیر عالم میکنم من
بجای عیش ماتم میکنم من
رفیقان دور فایز جمع گردید
که فردا دردسر کم میکنم من
***
بیا فایز بفرما در چه کاری
بده دستمال دستت یادگاری
بده دستمال دستت تا بشویم
بآب زمزم و صابون لاری