به شب نالم به شب شبگیر نالم


به شب نالم به شب شبگیر نالم
گهی از بخت بی تدبیر نالم
بنالم چون پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم


***


سفر بر من دگر سخت است و دشوار
که می بایست کردن پشت با یار
نمی آید دل خون گشته، فایز
گرفتم آنکه خود رفتم بناچار


***


من از عهد جوانی تا شدم پیر
نکردم در وفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید؟
کنم با کوکب بختم چه تدبیر؟

۲ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

کسی از حال فایز باخبر نیست

 
شده خاموش شمع محفل من
دریغا زحمت بی حاصل من
کسی از حال فایز باخبر نیست
بجز من دانم و داند دل من
 
***
 
شب عید است و هر کس با عزیزش
کند بازی به زلف مشک بیزش
بجز فایز که دلداری ندارد
نشیند با دل خونابه ریزش
 
***
 
شب مهتاب نمی سوزد چراغم
کدام ناکس نشیند در اطاقم
چرا فایز نگریم با غم خویش
که از دیدار یارم طاق طاقم
 
۱۲ نظر ۱۸ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان