چرا فایز از این غصه نمیرد

سرت نازم سر اندازت حریر است

لبت سلطان و دندانت وزیر است

اگر یک بوسه ای دادی بفایز

خراج ملک روم مال امیر است


***


سفیدی سینه دلبر مرا کشت
جگر بندم برید تا مهره پشت
چرا فایز از این غصه نمیرد
اشاره می کند هر دم بانگشت


***

 

رخ و زلف و لب و دندان جانان

گلست و سنبل است و لعل و مرجان
ز چشم و مژه و ابرویش فایز

حذر کن، ترک با تیر است و پیکان

۱ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

غم دنیا خورم یا حسرت یار؟

قسم بر سوره ی والشمس و والیل
به غیر از تو ندارم با کسی میل
کلام الله باشد خصم فایز
اگر نامحرمی با تو کند میل


***


عزیزان را پسین و واپسینست
فلک اسبش ببخت من به زین است
رفیقان جملگیتان جمع گردید
که فایز روی نه، زیر زینست


***


غم دنیا خورم یا حسرت یار؟
و یا گریه کنم من با دل زار
همی ترسم شود دیوانه فایز
چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

نگارا کاسه ی چشمم سرایت میان هر دو دیده جای پایت

به هنگام وداع آن لاله رخسار
ز نرگس ریخت بر گل ژاله بسیار
به گریه گفت فایز عهدت این بود؟
شکستی عهد و پیمانت را به یکبار


***


نه بلبل خواهد از بستان جدائی
نه گل دارد خیال بی وفائی
ولیکن گردش چرخ ستمگر
زند بر هم رسوم آشنایی


***


نگارا کاسه ی چشمم سرایت
میان هر دو دیده جای پایت
همین ترسم که غافل وانهی پا
نشیند خار مژگانم به پایت

۳ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

خبر آمد که دشتستان بهاره زمین از خون فایز لاله زاره

خبر آمد که دشتستان بهاره
زمین از خون فایز لاله زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید
که فایز یک تن و دشمن هزاره


***


قمر طلعت پری پیکر نگارم
شکر لب سرو قد سیمین عذارم
چو حوران بگذری بر چشم فایز
تو ای رعنا کسی زار و نزارم


***


قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت کرده ای آن سرو قامت
مؤذن گر به بندد قامت ای یار
بقد قامت بماند تا قیامت

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

برابر ماه تابانم نشسته بت غارتگر جانم نشسته

برابر ماه تابانم نشسته
بت غارتگر جانم نشسته
یقین بر عزم قتل فایز زار
نگار نامسلمانم نشسته


***

بیا جانا که دنیا را وفا نیست
جای راحت در این محنت سرا نیست
در این ره هرچه فایز دیده بگشود
ز همراهان اثر جز نقش پا نیست

***

سحر گه ز آرزوی شوق دیدار
کشیدم دل بر بالین دیدار
ادب نگذاشت فایز بوسدش لب
همی بودم به زلفش چشم خونبار

 
۳ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

انیس من به جز آه سحر نیست


انیس من به جز آه سحر نیست
غذای من به جز خون جگر نیست
خداوندا بسوزش تا بداند
که آه زار فایز بی اثر نیست


***


اگر ماهی به زیر ابر تا کی؟
مسلمانی بدین گیر تا کی؟
اگر دانی که فایز کشتنی هست
بکش ای بی مروت صبر تا کی!


***


برو عمو ندادی دخترت را
شنیدی حرف های همسرت را
سر پل صراط و روز محشر
بگیرد آه فایز دامنت را

۸ نظر ۱۳ موافق ۰ مخالف

به شب نالم به شب شبگیر نالم


به شب نالم به شب شبگیر نالم
گهی از بخت بی تدبیر نالم
بنالم چون پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم


***


سفر بر من دگر سخت است و دشوار
که می بایست کردن پشت با یار
نمی آید دل خون گشته، فایز
گرفتم آنکه خود رفتم بناچار


***


من از عهد جوانی تا شدم پیر
نکردم در وفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید؟
کنم با کوکب بختم چه تدبیر؟

۲ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

بیا کز حد گذشت ایام دوری کنم تا کی زمهجوری صبوری؟


بتا عشقت مرا واله نموده

دلم را داغ چون لاله نموده

ز هجران سینه بی چاره فایز

بر آتش همچو جواله نموده

 

***

 

بیا کز حد گذشت ایام دوری

کنم تا کی زمهجوری صبوری؟

اگر دوری تو از چشمان فایز

ولی با دل تو دایم در حضوری

 

***

 

بهشتی ای صنم دادی نشانم

مرا آواره کردی از مکانم

به فایز حوض کوثر وعده دادی

به یکباره زدی آتش به جانم

 

 

۱۳ نظر ۱۶ موافق ۰ مخالف

فایز دشتی

 

محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی‌سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ش) در کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹ ش) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیت وی به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.

از قدیم در تصنیفات آثارش گاه او را فایز دشتستانی نامیده‌اند که فایز دشتی صحیح‌تر است

بی گمان وی پس از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ‌ترین و معروف‌ترین دوبیتی‌سرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده دار بودند. همچنین سلسله نسب فایز به «فارس بن شهبان» یکی از مشایخ آل برنجه، می‌رسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان علیا، و سپس بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بوده‌است آغاز کرد و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتب‌داران محلی آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام «شیخ احمد عاشوری» در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت می‌کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان، فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.

ادامه مطلب ۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

فایز، دل سوخته دشتی

فایز، دل سوخته کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم، دلداده شوریده حال و گمنامی است که دوبیتی های زیبایش را اغلب مردم در زیر لب زمزمه کرده و غبار غم و اندوه را از آئینه دل می زدایند. شعر هایش همانند مضرابی است که با تاروپود قلب های حساس و پاک باخته، بازی می کند.

فایز در زیر آسمان نیلگون و صاف و در میان دشت ها و کوهساران پوشیده از سبزه و گل و در کنار چشمه های زلال و در میان صخره های بلند آنچه را که دل شوریده اش احساس می کرده با همان کلمات ساده و بی آلایش دشتستانی که جز از راستی و پاکی مفهوم دیگری را نمی رسانده، زمزمه کرده، او با پاکی و صداقت خواهان دست نوازشگری هست که روح آشفته و قلب سوزانش را التیام بخشد. وجود او از عشق بیابان های وسیع و دره های عمیق و دشت های سرسبز لبریز است.

و این طبیعت پاک و بی ریا است که قلب او را به تپش و دوست داشتن وامیدارد، و خواستار دلبر نمکین، با مو های سیاه است، تا سر بر سینه اش نهد و با دست های حنا بسته اش او را نوازش دهد و غبار تنهایی را از چهره اش بزداید.

این شوریده دشتی در سال 1252 یا 1253 هجری قمری دیده به جهان هستی گشود، عمرش نزدیک به هشتاد سال بود و در حدود سال 1333 هجری قمری دیده از جهان فروبست.        

 

نویسنده: علی بذلی

۱۲ نظر ۲۴ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان