گل روی ترا هر گه کنم یاد چو بلبل برکشم از سینه فریاد

گل روی ترا هر گه کنم یاد

چو بلبل برکشم از سینه فریاد

ز من مجنون تری کی دیده لیلی؟

ز تو شیرین تری نادیده فرهاد


***

گهی شد مسکنم در کنج لبهات

گهی در خانه ی زلف چلیپات

دل فایز گهی در کنج ابروت

گهی در نرگس چشمان شهلات


***

 

گلی دارم بدست کس نمیدم

خریدم گوهری را، پس نمیدم

به فایز گو که اقبال خودت بود
نشان هر کس و ناکس نمیدم

 

۱ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

دلا از بیوفایان دست بردار

دلا از بیوفایان دست بردار

برو، با، باوفایان کن سروکار

که فایز از جفاهای زمانه

شده در دست مهرویان گرفتار


***

دلم تاراج روی گلرخان شد

بمیدان بتان چوگان زنان شد
علاج درد فایز را بفرما

ز هجر گلرخان قدّم کمان شد


***

 

دلا دیدی چه کردند خوبرویان؟

بریدند بی سبب آن عهد و پیمان
در اول قول دادند عهد بستند

در آخر بیوفائی کردن ایشان

 

۱ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

چرا فایز از این غصه نمیرد

سرت نازم سر اندازت حریر است

لبت سلطان و دندانت وزیر است

اگر یک بوسه ای دادی بفایز

خراج ملک روم مال امیر است


***


سفیدی سینه دلبر مرا کشت
جگر بندم برید تا مهره پشت
چرا فایز از این غصه نمیرد
اشاره می کند هر دم بانگشت


***

 

رخ و زلف و لب و دندان جانان

گلست و سنبل است و لعل و مرجان
ز چشم و مژه و ابرویش فایز

حذر کن، ترک با تیر است و پیکان

۱ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

نه یادم میکنی نه میروی یاد

نه یادم میکنی نه میروی یاد
بخیری باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش
فراموشی است رسم آدمی زاد


***


سرچشمه که آبم دادی ای ول
مثال رشته تابم دادی ای ول
نترسیدی ز فردای قیامت
به یک لحظه جوابم دادی ای ول


***

 

عجب ماهی بلند در آسمونه!
عحب شهزاده یی همسایمونه
اگر همسایه ها با ما بسازن
خدا داده مراد هر دوموونه

 

۰ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

غم دنیا خورم یا حسرت یار؟

قسم بر سوره ی والشمس و والیل
به غیر از تو ندارم با کسی میل
کلام الله باشد خصم فایز
اگر نامحرمی با تو کند میل


***


عزیزان را پسین و واپسینست
فلک اسبش ببخت من به زین است
رفیقان جملگیتان جمع گردید
که فایز روی نه، زیر زینست


***


غم دنیا خورم یا حسرت یار؟
و یا گریه کنم من با دل زار
همی ترسم شود دیوانه فایز
چو مجنون رو نهم بر دشت و کهسار

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

نگارا کاسه ی چشمم سرایت میان هر دو دیده جای پایت

به هنگام وداع آن لاله رخسار
ز نرگس ریخت بر گل ژاله بسیار
به گریه گفت فایز عهدت این بود؟
شکستی عهد و پیمانت را به یکبار


***


نه بلبل خواهد از بستان جدائی
نه گل دارد خیال بی وفائی
ولیکن گردش چرخ ستمگر
زند بر هم رسوم آشنایی


***


نگارا کاسه ی چشمم سرایت
میان هر دو دیده جای پایت
همین ترسم که غافل وانهی پا
نشیند خار مژگانم به پایت

۳ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

خبر آمد که دشتستان بهاره زمین از خون فایز لاله زاره

خبر آمد که دشتستان بهاره
زمین از خون فایز لاله زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید
که فایز یک تن و دشمن هزاره


***


قمر طلعت پری پیکر نگارم
شکر لب سرو قد سیمین عذارم
چو حوران بگذری بر چشم فایز
تو ای رعنا کسی زار و نزارم


***


قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت کرده ای آن سرو قامت
مؤذن گر به بندد قامت ای یار
بقد قامت بماند تا قیامت

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

برابر ماه تابانم نشسته بت غارتگر جانم نشسته

برابر ماه تابانم نشسته
بت غارتگر جانم نشسته
یقین بر عزم قتل فایز زار
نگار نامسلمانم نشسته


***

بیا جانا که دنیا را وفا نیست
جای راحت در این محنت سرا نیست
در این ره هرچه فایز دیده بگشود
ز همراهان اثر جز نقش پا نیست

***

سحر گه ز آرزوی شوق دیدار
کشیدم دل بر بالین دیدار
ادب نگذاشت فایز بوسدش لب
همی بودم به زلفش چشم خونبار

 
۳ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

انیس من به جز آه سحر نیست


انیس من به جز آه سحر نیست
غذای من به جز خون جگر نیست
خداوندا بسوزش تا بداند
که آه زار فایز بی اثر نیست


***


اگر ماهی به زیر ابر تا کی؟
مسلمانی بدین گیر تا کی؟
اگر دانی که فایز کشتنی هست
بکش ای بی مروت صبر تا کی!


***


برو عمو ندادی دخترت را
شنیدی حرف های همسرت را
سر پل صراط و روز محشر
بگیرد آه فایز دامنت را

۸ نظر ۱۳ موافق ۰ مخالف

به شب نالم به شب شبگیر نالم


به شب نالم به شب شبگیر نالم
گهی از بخت بی تدبیر نالم
بنالم چون پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم


***


سفر بر من دگر سخت است و دشوار
که می بایست کردن پشت با یار
نمی آید دل خون گشته، فایز
گرفتم آنکه خود رفتم بناچار


***


من از عهد جوانی تا شدم پیر
نکردم در وفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید؟
کنم با کوکب بختم چه تدبیر؟

۲ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

بیا کز حد گذشت ایام دوری کنم تا کی زمهجوری صبوری؟


بتا عشقت مرا واله نموده

دلم را داغ چون لاله نموده

ز هجران سینه بی چاره فایز

بر آتش همچو جواله نموده

 

***

 

بیا کز حد گذشت ایام دوری

کنم تا کی زمهجوری صبوری؟

اگر دوری تو از چشمان فایز

ولی با دل تو دایم در حضوری

 

***

 

بهشتی ای صنم دادی نشانم

مرا آواره کردی از مکانم

به فایز حوض کوثر وعده دادی

به یکباره زدی آتش به جانم

 

 

۱۳ نظر ۱۶ موافق ۰ مخالف

فایز دشتی

 

محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی‌سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ش) در کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹ ش) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماه امانت بنا به وصیت وی به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.

از قدیم در تصنیفات آثارش گاه او را فایز دشتستانی نامیده‌اند که فایز دشتی صحیح‌تر است

بی گمان وی پس از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ‌ترین و معروف‌ترین دوبیتی‌سرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده دار بودند. همچنین سلسله نسب فایز به «فارس بن شهبان» یکی از مشایخ آل برنجه، می‌رسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان علیا، و سپس بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بوده‌است آغاز کرد و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتب‌داران محلی آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام «شیخ احمد عاشوری» در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت می‌کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان، فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.

ادامه مطلب ۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کسی از حال فایز باخبر نیست

 
شده خاموش شمع محفل من
دریغا زحمت بی حاصل من
کسی از حال فایز باخبر نیست
بجز من دانم و داند دل من
 
***
 
شب عید است و هر کس با عزیزش
کند بازی به زلف مشک بیزش
بجز فایز که دلداری ندارد
نشیند با دل خونابه ریزش
 
***
 
شب مهتاب نمی سوزد چراغم
کدام ناکس نشیند در اطاقم
چرا فایز نگریم با غم خویش
که از دیدار یارم طاق طاقم
 
۱۲ نظر ۱۸ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان