آهنگ منم سرگشته حیرانت ای دوست، کنم یکباره جان قربانت ای دوست




منم سرگشته حیرانت؛ ای دوست

کنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوست…

خلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویت

دهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوست

دلی دارم؛ در آتش، خانه کرده

میانِ شعله‌ ها؛ کاشانه کرده

دلی دارم؛ که از شوقِ وصالت

وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده

وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده

من؛ آن آواره ی بشکسته بالم

زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم

منم آن؛ مرغِ سرگردان وُ تنها

پریشان گشته شد؛ یک باره حالم!

سحر؛ سر بر سرِ سجاده کردم

دعایی؛ بهرِ آن دلداده کردم

زِ حسرت؛ ساغرِ چشمانم، ای دوست

ادامه مطلب ۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

شروه کدوم ناکس خبر داده به یارم - سیاه پوش اومده بالای مزارم

 

کدوم نامرد خبر داده به یارم
سیاه پوش اومده بالای مزارم
کدوم ناکس خبر داده به یارم
سیاه پوش اومده بالای مزارم
 
 

 
۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

چرا فایز از این دردا نمیرد!

اگر دستت به دستم هشته می شد

چو تخمی دست زارع کشته می شد! 

به روی سینه صحرای یارت

همانجا قبر فایز بسته می شد

***

خدایا زلف و گردن آفریدی

یقین بهر دل من آفریدی

یقین بهر دل بیچاره فایز

بت پاکیزه دامن آفریدی

***

خداوندا گل ناز آفریدی

تو کبک و بلبل و باز آفریدی

چرا فایز از این دردا نمیرد!

پری رخسار و شهباز آفریدی


۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

اگر نه پای مهرت در میان بود - مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه پای مهرت در میان بود

مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه عشق گل بر سر نبودی

چرا بلبل به هر خارش مکان بود؟

***

از این بالا می آیم خرد و خسته

رسیدم بر در دروازه بسته

در دروازه را واکن به فایز

که یارم یکه و تنها نشسته

***

مرا ملک سلیمان گر بدادند

و یا تاج کیان بر سر نهادند

نمی ارزد به پیش چشم فایز

که یک دیدار آن دلبر بدادند

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

قدت طوبی لبت کوثر رختت حور

نه پا دارم گذار آرام بدلدار

نه دل دارم نشینم بر سر کار 

خدا زین درد چاره نیست فایز

نه دل، درماندن و نه پای رفتار

***

قدت طوبی لبت کوثر رختت حور

از این حسن خدایی چشم بد دور

بت فایز ز خوبی بی نیاز است

بود سر تا قدش نور علی نور

***

خودم اینجا دلم در پیش دلبر

خدایا این سفر کی میرود سر؟

خدایا کن سفر آسان به فایز

که بیند بار دیگر روی دلبر


۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟

رخت تا در نظر می آرم ایدوست

خودم را زنده می پندارم ایدوست

ولی چون تو برفتی از بر من

بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟

***

بدوشش گیسوانی دلپسند است

که این مخصوص آن قد بلند است

جماعتهای گیسو یار فایز

تو گویی جنگجویی با کمند است

***

توکت ایدل مکان درکوی یاراست

توکت روز و شبان آنجا قرار است

تو که با فایزت نبود علاقه

بگو دیگر تو را با ما چکار است؟


۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بتاز اسب جفا تا می توانی

سر زلف تو جانا لام و میم است

چو بسم الله الرحمن رحیم است

به هفتاد و دو ملت برده حسنت

قدم از هجر تو مانند جیم است

***

اگر دانی که فردا محشری نست

سئوال و پرسش و پیغمبری نیست

بتاز اسب جفا تا می توانی

که فایز را سپاه و لشکری نیست

***

اگر صد تیر ناز از دلبر آید
مکن باور که آه از دل برآید
پس از صد سال بعد از فوت فایز
هنوز آواز دلبر دلبر آید


۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

منم فایز که دارم داغ دلدار

مرا تن زورق است و ناخدا دل

در این زورق بود فرمانروا دل

رسد فایز بساحل یا شود غرق

نمیداند کجا ما را برد دل

***

من از دست کماندارن ابرو

نمی تونم گذر کردن بهر سو

لبان لعل چون خون کبوتر

سواد زلف چون پر پرستو

***

نه من لوکم که بر پشتم زنی بار
نه من مارم که بر فرقم زنی دار
نه من بیدم کزین بادها بلرزم
منم فایز که دارم داغ دلدار

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست


بهار آمد زمین فیروزه گون شد

بعزم سیر دلدارم برون شد

به گل چیدن درآمد یار فایز

همه گلها ز خجلت سرنگون شد

***

شفق روشن ز عکس رویت ای دوست

شب یلدا اسیر مویت ای دوست

چه می شد گر دمی با ما نشینی؟

ببوسم زلف عنبر بویت ای دوست


***

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست

قتیلم کرده تیر شصتت ای دوست

رضا داری روم اندر گدایی

ولی دستم بود در دستت ای دوست

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

هرآنکس عاشق است از جان نترسد


شنیدم دوش گیسوی معنبر

که آهسته بگفت در گوش دلبر

که فایز من گرفتم تو رها کن

بترس از بازخواهی روز محشر

***

هرآنکس عاشق است از جان نترسد

که مرد از کند و از زندان نترسد

دل فایز مثال گرگ گشنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد

***

قسم بر ششهزاروششصدوشصت

دگر شش آیه ای که بعد از آن است

که فایز غیر تو یاری نگیرد

اگرچه قطع سازند از تنش دست

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

خدا رخسار خوبان را صفا داد


ز آب و آتش و وز خاک و وز باد
خدا رخسار خوبان را صفا داد
دو چشم از ما نظر بگشاد فایز
«غضو ابصارکم» را کردار شاد

🔹🔸🔹

سر سرخیل خوبان بانگ درداد
که از اهل مداین کیست استاد؟
جوابش داد فایز حسب قانون
کز اهل چین مهندس هست فرهاد

🔹🔸🔹

به زیر زلف مشکین عارض یار
نمایان چون قمر اندر شب تار
چنان جلوه کند بر چشم فایز
که زاغی برگ گل دارد بمنقار

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به چشمانی که داری من اسیرم


خدایا می توانم ترک جان کرد

نشاید ترک یار مهربان کرد

دل اینجا دلبر اینجا من مسافر

سفر بی دلبرم کی میتوان کرد؟

***

دگر شب شد که من شیدا بگردم

چو ماهی بر لب دریا بگردم

پلنگ در کوه و آهو در بیابان

همه جمعند و من تنها بگردم

***

به چشمانی که داری من اسیرم

اگر تو مرده شویی من بمیرم

چو غسلم می دهی با صدر و کافور

دو چشمم وا کنم سیرت ببینم


۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دگر شب شد که مشتاق حضورم - کنم یاد از رفیق گشته دورم

به قرآنی که آیه ش بی شماره

به آن شاهی که تیغش ذوالفقاره

سر از بالین عشقت بر ندارم

که تا دین محمد برقراره

***

مکش شانه باین زلفین پر چین

مران امواج هندو را بماچین

همی ترسم سپاه کفر فایز

در آرد در تصرف کشور دین

***

دگر شب شد که مشتاق حضورم
کنم یاد از رفیق گشته دورم
نسوزد هیچ عاشق مثل فایز
خمیر آسا گرفتار تنورم
***

مکن زلف سیه را دام مردان
بترس از آه بی هنگام مردان
تو روزی حال فایز را نگه کن
که شد روزش سیه چون شام مردان

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دلم تنگ و زمین تنگ آسمان تنگ

دو چشمانم به چشمان ول افتاد

چو مهتابی که بر روی دل افتاد

بیائید چاره سازان چاره سازید

گره در کار فایز مشکل افتاد
***


دلم تنگ و زمین تنگ آسمان تنگ

غم دوری به جانم می کند جنگ

سر راهت نشیند فایز زار

که تا هرکس رسد بر او زند سنگ

***


رخ و چشم و جمال دلربایت

مرا انداخت در دام بلایت

اگر زین ورطه فایز دربرد جان

کنم جان و تن و دل را فدایت




۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

ز هجران ماتمی بدتر نباشد

جدایی قسمت کافر نباشد

ز هجران ماتمی بدتر نباشد

بت فایز اگر دوری تو از من

مرا این زجر تا محشر نباشد


***

پس از قرنی بنا بر میل و دلخواه

بعزم کوی تو پیمودم این راه

دمی وصلم نمیگردد میسر

نمی سازد به من این بخت گمراه


***

دو چشمانت پیاله پر ز می بی

خم ابروت خراج ملک ری بی

دوتا لیموی تر بر سینه داری

نصیب فایز بیچاره کی بی؟



۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان