فایز، دل سوخته دشتی

فایز، دل سوخته کردوان علیا روستایی در منطقه دشتی قدیم، دلداده شوریده حال و گمنامی است که دوبیتی های زیبایش را اغلب مردم در زیر لب زمزمه کرده و غبار غم و اندوه را از آئینه دل می زدایند. شعر هایش همانند مضرابی است که با تاروپود قلب های حساس و پاک باخته، بازی می کند.

فایز در زیر آسمان نیلگون و صاف و در میان دشت ها و کوهساران پوشیده از سبزه و گل و در کنار چشمه های زلال و در میان صخره های بلند آنچه را که دل شوریده اش احساس می کرده با همان کلمات ساده و بی آلایش دشتستانی که جز از راستی و پاکی مفهوم دیگری را نمی رسانده، زمزمه کرده، او با پاکی و صداقت خواهان دست نوازشگری هست که روح آشفته و قلب سوزانش را التیام بخشد. وجود او از عشق بیابان های وسیع و دره های عمیق و دشت های سرسبز لبریز است.

و این طبیعت پاک و بی ریا است که قلب او را به تپش و دوست داشتن وامیدارد، و خواستار دلبر نمکین، با مو های سیاه است، تا سر بر سینه اش نهد و با دست های حنا بسته اش او را نوازش دهد و غبار تنهایی را از چهره اش بزداید.

این شوریده دشتی در سال 1252 یا 1253 هجری قمری دیده به جهان هستی گشود، عمرش نزدیک به هشتاد سال بود و در حدود سال 1333 هجری قمری دیده از جهان فروبست.        

 

نویسنده: علی بذلی

۱۲ نظر ۲۴ موافق ۰ مخالف

شروه دشتی سوزناک ابراهیم خشیج

 

 

به سوزی که ببردی از سرم

فایز دشتستانی جگرسوز ابراهیم خشیج ای دل ای دل ای دل

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

رخ و زلف و لب و دندان جانان گل‌ است و سنبل است و لعل و مرجان

رخ و زلف و لب و دندان جانان

گل‌ است و سنبل است و لعل و مرجان

ز چشم و مژه و ابروش فایز

حذر‌کن خنجر و تیر است و پیکان

***

دلم جوش میزند اندر سر امشب

یقین آورد نامم دلبر امشب

دل فایز چو سیم تلگرافست

هزاران سرخبرده زین سر امشب

***

سوار خنگ خوش رفتارم امشب

روانه جانب دلدارم امشب

چو سلطان حبش فایز ز شوقش

جهان زیر نگین پندارم امشب

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بت نامهربان یار ستمگر جفا جو سنگدل بی‌ رحم کافر

بدل گفتم مرو در کوی دلبر

ره خود گیر از این سودا تو بگذر

دل فایز مگر تو پور زالی

که داری تاب جنگ هفت لشگر

***

بت نامهربان یار ستمگر

جفا جو سنگدل بی‌ رحم کافر

بیا از کشتن فایز بپرهیز

بیندیش از حساب روز محشر

***

دلم تاراج روی گلرخان شد

به میدان بتا چوگان زنان شد

علاج درد فایز را بفرما

ز هجر گلرخان قدم کمانشد

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بلندی سیر عالم می‌کنم من بجای عیش ماتم می‌کنم من

تو خوبی او ز خوبان بی‌نیاز است

تو سروی آن پریرخ سروناز است

مرنج از راستی دلدار فایز

تو شاهی آن پریرخ شاهباز است

***

بلندی سیر عالم می‌کنم من

بجای عیش ماتم می‌کنم من

رفیقان دور فایز جمع گردید

که فردا دردسر کم می‌کنم من

***

بیا فایز بفرما در چه کاری

بده دستمال دستت یادگاری

بده دستمال دستت تا بشویم

بآب زمزم و صابون لاری


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بهشت از روی تو بهتر نباشد ز حوران حسن تو کمتر نباشد

بهشت از روی تو بهتر نباشد

ز حوران حسن تو کمتر نباشد

از این لعل لب دلدار، فایز

یقین دانم که در کوثر نباشد

***

بتیرم زد کمان افکند در پشت

که یعنی: من ندانم که ترا کشت

خودت اقرار کردی قتل فایز

بخونم کرده ای رنگین سرانگشت

***

سحر آمد جهان فیروزه گون شد

بعزم سیر دلدارم برون شد

مقابل شد به گلشن یار فایز

گل از خجلت تمامی سرنگون شد


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نه از من سر زند دلبر خطائی نه از تو بود جانا بی وفایی

بلند بالا شدم دیوانه ی تو

نسق کردی نیایم خانه ی تو

نسق کردی برم صحرا بگردم

خودم صحرا، دلم در خانه ی تو

***

نه از من سر زند دلبر خطائی

نه از تو بود جانا بی وفایی

بت فایز مقدر این چنین شد

چه باید کرد تقدیر الهی؟

***

به هندوی لبت عالم گره گیر

به زیر چتر زلفت جاهل پیر

پس پرده درآید یار فایز

چو خورشید فلک سر افکند زیر


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مریض عشق کز هجران بود زار علاجش چیست؟ عناب لب یار

اگر کاغد نباشد پردۀ دل

قلم هم گر نباشد چوب فلفل

مرکب گر نباشد یار، فایز

بسوزد قلب پولاد از ته دل

***

از اینجا تا بسر حد لاله کاشتم

میان لاله ها سیبی گذاشتم

از اینجا می روی سیبی نچینی

که اسم یار فایز روش نوشتم!

***

مریض عشق کز هجران بود زار

علاجش چیست؟ عناب لب یار

ز عنابت لبت فایز شفا ده

که رنجور است و نالان است بیمار


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اگر دورم من از تو ای پریزاد

اگر دورم من از تو ای پریزاد

فراموشم مکن زنهار زنهار

همان عهدی که با تو بست فایز

وفادارم اگر هستی وفادار

***

نگارا سرسری چه، دلبری چه؟

محبت کردن و یاغیگری چه؟

خرامان می خرامی سوی فایز

سلامی میکنی و میگذری چه؟

***

دل پر حسرت و محنت نصیبم

تنم بیماره ناپیدا طبیبم

ندانم شرح دل را با که گویم

ز یاران دورم و این جا غریبم


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عکسنوشت دلی دارم، در آتش خانه کرده، میان شعله ها، کاشانه کرده

عکسنوشت دلی دارم در آتش خانه کرده، میان شعله ها کاشانه کرده


دلی دارم در آتش خانه کرده ، میان شعله‌ ها کاشانه کرده...

دلی دارم که از شوق وصالت ، وجودم را زِ غم ویرانه کرده...

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عکسنوشت من آن آواره ی بشکسته بالم، زِ هجرانت بُتا رو بر زوالم

ن؛ آن آواره ی بشکسته بالم زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم


من؛ آن آواره ی بشکسته بالم
زِ هجرانت بُتا؛ رو بر زوالم
منم آن؛ مرغِ سرگردان وُ تنها
پریشان گشته شد؛ یک باره حالم

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عسکنوشت منم سرگشته حیرانت ای دوست، کنم یکباره جان قربانت ای دوست

عسکنوشت منم سرگشته حیرانت ای دوست، کنم یکباره جان قربانت ای دوست


منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
خلیل آسا ز شوق وصل رویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عکس نوشته بگو تا دلبر حورم بیاید سفید و نازک و بورم بیاید

بگو تا دلبر حورم بیاید، سفید و نازک و بورم بیاید


بگو تا دلبر حورم بیاید

سفید و نازک و بورم بیاید

دمی که می رود تابوت فایز

بگو تا بر لب گورم بیاید

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عکس نوشته دگر شب شد که مشتاق حظورم کنم یاد از رفیق گشته دورم

دگر شب شد که مشتاق حضورم کنم یاد از رفیق کشته دورم


دگر شب شد که مشتاق حضورم

کنم یاد از رفیق گشته دورم

نسوزد هیچ عاشق مثل فایز

خمیر آسا گرفتار تنورم

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عکس نوشته سحر با باغبانی گفت بلبل، پس از مرگم تو باری کن تحمل

سحر با باغبانی گفت بلبل پس از مرگم تو باری کن تحمل


سحر با باغبانی گفت بلبل

پس از مرگم تو باری کن تحمل

ز برگ نسترن بهرم کفن کن 

بکن دفنم به زیر شاخه گل

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

عکس نوشته فراموشی است رسم آدمیزاد

فراموشی است رسم آدمیزاد


نه یادم میکنی نه می روی یاد

به نیکی باد یادت ای پریزاد

عجب نبود کنی فایز فراموشی

فراموشی است رسم آدمیزاد

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان