دگر شب شد که مشتاق حضورم
کنم یاد از رفیق گشته دورم
نسوزد هیچ عاشق مثل فایز
خمیر آسا گرفتار تنورم
سحر با باغبانی گفت بلبل
پس از مرگم تو باری کن تحمل
ز برگ نسترن بهرم کفن کن
بکن دفنم به زیر شاخه گل
نه یادم میکنی نه می روی یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموشی
فراموشی است رسم آدمیزاد