شبیخون زد بفایز لشگر غم

به احمد خواهشی دارم سر یار

نخواهد شعرهای فایز زار

بگو تا باز بر گفتار خوبت

که تا محشر بماند یاد این زار!

***

خیالت آورد بر من شبیخون

شبیخون خون احسانت شبیخون

شبیخون زد بفایز لشگر غم

شبی آب آید از چشمم شبی خون

***

بدارالملک تن؟ دل پادشاه است
جواره در اطاعت چون سپاهست
نه هرجا رو نماید یار فایز
که را قدرت که گوید این نه ما هست


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بتاز اسب جفا تا می توانی

سر زلف تو جانا لام و میم است

چو بسم الله الرحمن رحیم است

به هفتاد و دو ملت برده حسنت

قدم از هجر تو مانند جیم است

***

اگر دانی که فردا محشری نست

سئوال و پرسش و پیغمبری نیست

بتاز اسب جفا تا می توانی

که فایز را سپاه و لشکری نیست

***

اگر صد تیر ناز از دلبر آید
مکن باور که آه از دل برآید
پس از صد سال بعد از فوت فایز
هنوز آواز دلبر دلبر آید


۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

انیس من به جز آه سحر نیست


انیس من به جز آه سحر نیست
غذای من به جز خون جگر نیست
خداوندا بسوزش تا بداند
که آه زار فایز بی اثر نیست


***


اگر ماهی به زیر ابر تا کی؟
مسلمانی بدین گیر تا کی؟
اگر دانی که فایز کشتنی هست
بکش ای بی مروت صبر تا کی!


***


برو عمو ندادی دخترت را
شنیدی حرف های همسرت را
سر پل صراط و روز محشر
بگیرد آه فایز دامنت را

۸ نظر ۱۳ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان