منم سرگشته حیرانت ای دوستکنم یکباره جان قربانت ای دوستخلیل آسا ز شوق وصل رویتدهم سر بر سر پیمانت ای دوست
بگو تا دلبر حورم بیاید
سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز
بگو تا بر لب گورم بیاید
دگر شب شد که مشتاق حضورم
کنم یاد از رفیق گشته دورم
نسوزد هیچ عاشق مثل فایز
خمیر آسا گرفتار تنورم