رخ و زلف و لب و دندان جانان گل‌ است و سنبل است و لعل و مرجان

رخ و زلف و لب و دندان جانان

گل‌ است و سنبل است و لعل و مرجان

ز چشم و مژه و ابروش فایز

حذر‌کن خنجر و تیر است و پیکان

***

دلم جوش میزند اندر سر امشب

یقین آورد نامم دلبر امشب

دل فایز چو سیم تلگرافست

هزاران سرخبرده زین سر امشب

***

سوار خنگ خوش رفتارم امشب

روانه جانب دلدارم امشب

چو سلطان حبش فایز ز شوقش

جهان زیر نگین پندارم امشب

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بت نامهربان یار ستمگر جفا جو سنگدل بی‌ رحم کافر

بدل گفتم مرو در کوی دلبر

ره خود گیر از این سودا تو بگذر

دل فایز مگر تو پور زالی

که داری تاب جنگ هفت لشگر

***

بت نامهربان یار ستمگر

جفا جو سنگدل بی‌ رحم کافر

بیا از کشتن فایز بپرهیز

بیندیش از حساب روز محشر

***

دلم تاراج روی گلرخان شد

به میدان بتا چوگان زنان شد

علاج درد فایز را بفرما

ز هجر گلرخان قدم کمانشد

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بلندی سیر عالم می‌کنم من بجای عیش ماتم می‌کنم من

تو خوبی او ز خوبان بی‌نیاز است

تو سروی آن پریرخ سروناز است

مرنج از راستی دلدار فایز

تو شاهی آن پریرخ شاهباز است

***

بلندی سیر عالم می‌کنم من

بجای عیش ماتم می‌کنم من

رفیقان دور فایز جمع گردید

که فردا دردسر کم می‌کنم من

***

بیا فایز بفرما در چه کاری

بده دستمال دستت یادگاری

بده دستمال دستت تا بشویم

بآب زمزم و صابون لاری


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بهشت از روی تو بهتر نباشد ز حوران حسن تو کمتر نباشد

بهشت از روی تو بهتر نباشد

ز حوران حسن تو کمتر نباشد

از این لعل لب دلدار، فایز

یقین دانم که در کوثر نباشد

***

بتیرم زد کمان افکند در پشت

که یعنی: من ندانم که ترا کشت

خودت اقرار کردی قتل فایز

بخونم کرده ای رنگین سرانگشت

***

سحر آمد جهان فیروزه گون شد

بعزم سیر دلدارم برون شد

مقابل شد به گلشن یار فایز

گل از خجلت تمامی سرنگون شد


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نه از من سر زند دلبر خطائی نه از تو بود جانا بی وفایی

بلند بالا شدم دیوانه ی تو

نسق کردی نیایم خانه ی تو

نسق کردی برم صحرا بگردم

خودم صحرا، دلم در خانه ی تو

***

نه از من سر زند دلبر خطائی

نه از تو بود جانا بی وفایی

بت فایز مقدر این چنین شد

چه باید کرد تقدیر الهی؟

***

به هندوی لبت عالم گره گیر

به زیر چتر زلفت جاهل پیر

پس پرده درآید یار فایز

چو خورشید فلک سر افکند زیر


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مریض عشق کز هجران بود زار علاجش چیست؟ عناب لب یار

اگر کاغد نباشد پردۀ دل

قلم هم گر نباشد چوب فلفل

مرکب گر نباشد یار، فایز

بسوزد قلب پولاد از ته دل

***

از اینجا تا بسر حد لاله کاشتم

میان لاله ها سیبی گذاشتم

از اینجا می روی سیبی نچینی

که اسم یار فایز روش نوشتم!

***

مریض عشق کز هجران بود زار

علاجش چیست؟ عناب لب یار

ز عنابت لبت فایز شفا ده

که رنجور است و نالان است بیمار


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اگر دورم من از تو ای پریزاد

اگر دورم من از تو ای پریزاد

فراموشم مکن زنهار زنهار

همان عهدی که با تو بست فایز

وفادارم اگر هستی وفادار

***

نگارا سرسری چه، دلبری چه؟

محبت کردن و یاغیگری چه؟

خرامان می خرامی سوی فایز

سلامی میکنی و میگذری چه؟

***

دل پر حسرت و محنت نصیبم

تنم بیماره ناپیدا طبیبم

ندانم شرح دل را با که گویم

ز یاران دورم و این جا غریبم


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چرا فایز از این دردا نمیرد!

اگر دستت به دستم هشته می شد

چو تخمی دست زارع کشته می شد! 

به روی سینه صحرای یارت

همانجا قبر فایز بسته می شد

***

خدایا زلف و گردن آفریدی

یقین بهر دل من آفریدی

یقین بهر دل بیچاره فایز

بت پاکیزه دامن آفریدی

***

خداوندا گل ناز آفریدی

تو کبک و بلبل و باز آفریدی

چرا فایز از این دردا نمیرد!

پری رخسار و شهباز آفریدی


۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شبیخون زد بفایز لشگر غم

به احمد خواهشی دارم سر یار

نخواهد شعرهای فایز زار

بگو تا باز بر گفتار خوبت

که تا محشر بماند یاد این زار!

***

خیالت آورد بر من شبیخون

شبیخون خون احسانت شبیخون

شبیخون زد بفایز لشگر غم

شبی آب آید از چشمم شبی خون

***

بدارالملک تن؟ دل پادشاه است
جواره در اطاعت چون سپاهست
نه هرجا رو نماید یار فایز
که را قدرت که گوید این نه ما هست


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اگر نه پای مهرت در میان بود - مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه پای مهرت در میان بود

مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه عشق گل بر سر نبودی

چرا بلبل به هر خارش مکان بود؟

***

از این بالا می آیم خرد و خسته

رسیدم بر در دروازه بسته

در دروازه را واکن به فایز

که یارم یکه و تنها نشسته

***

مرا ملک سلیمان گر بدادند

و یا تاج کیان بر سر نهادند

نمی ارزد به پیش چشم فایز

که یک دیدار آن دلبر بدادند

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

قدت طوبی لبت کوثر رختت حور

نه پا دارم گذار آرام بدلدار

نه دل دارم نشینم بر سر کار 

خدا زین درد چاره نیست فایز

نه دل، درماندن و نه پای رفتار

***

قدت طوبی لبت کوثر رختت حور

از این حسن خدایی چشم بد دور

بت فایز ز خوبی بی نیاز است

بود سر تا قدش نور علی نور

***

خودم اینجا دلم در پیش دلبر

خدایا این سفر کی میرود سر؟

خدایا کن سفر آسان به فایز

که بیند بار دیگر روی دلبر


۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟

رخت تا در نظر می آرم ایدوست

خودم را زنده می پندارم ایدوست

ولی چون تو برفتی از بر من

بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟

***

بدوشش گیسوانی دلپسند است

که این مخصوص آن قد بلند است

جماعتهای گیسو یار فایز

تو گویی جنگجویی با کمند است

***

توکت ایدل مکان درکوی یاراست

توکت روز و شبان آنجا قرار است

تو که با فایزت نبود علاقه

بگو دیگر تو را با ما چکار است؟


۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بتاز اسب جفا تا می توانی

سر زلف تو جانا لام و میم است

چو بسم الله الرحمن رحیم است

به هفتاد و دو ملت برده حسنت

قدم از هجر تو مانند جیم است

***

اگر دانی که فردا محشری نست

سئوال و پرسش و پیغمبری نیست

بتاز اسب جفا تا می توانی

که فایز را سپاه و لشکری نیست

***

اگر صد تیر ناز از دلبر آید
مکن باور که آه از دل برآید
پس از صد سال بعد از فوت فایز
هنوز آواز دلبر دلبر آید


۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

منم فایز که دارم داغ دلدار

مرا تن زورق است و ناخدا دل

در این زورق بود فرمانروا دل

رسد فایز بساحل یا شود غرق

نمیداند کجا ما را برد دل

***

من از دست کماندارن ابرو

نمی تونم گذر کردن بهر سو

لبان لعل چون خون کبوتر

سواد زلف چون پر پرستو

***

نه من لوکم که بر پشتم زنی بار
نه من مارم که بر فرقم زنی دار
نه من بیدم کزین بادها بلرزم
منم فایز که دارم داغ دلدار

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست


بهار آمد زمین فیروزه گون شد

بعزم سیر دلدارم برون شد

به گل چیدن درآمد یار فایز

همه گلها ز خجلت سرنگون شد

***

شفق روشن ز عکس رویت ای دوست

شب یلدا اسیر مویت ای دوست

چه می شد گر دمی با ما نشینی؟

ببوسم زلف عنبر بویت ای دوست


***

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست

قتیلم کرده تیر شصتت ای دوست

رضا داری روم اندر گدایی

ولی دستم بود در دستت ای دوست

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان