چهارشنبه ۳۱ خرداد ۰۲
به سوزی که ببردی از سرم
فایز دشتستانی جگرسوز ابراهیم خشیج ای دل ای دل ای دل
به سوزی که ببردی از سرم
فایز دشتستانی جگرسوز ابراهیم خشیج ای دل ای دل ای دل
برابر ماه تابانم نشسته
بت غارتگر جانم نشسته
یقین بر عزم قتل فایز زار
نگار نا مسلمانم نشسته
شبی در بستر خود آرمیدم
به رویا جلوه حسن تو دیدم
چنان محو تماشای تو گشتم
که از هر دلربایی دل بریدم
چو یعقوب از غمت زار و حزینم
به حجر یوسفم اندوهگین ام
بنالم زار، محزون در فراغت
در این بیت الحزن تا کی نشینم
اخی ای خداوندا جوانیم به سر رفت
عزیزم درخت شادکامی بی ثمر رفت
عزیزم درخت شادکامی عمر فایز
ای چو مهمانی که شام آمد سحر رفت
عزیزم چه سازم که جوانی نیس دایم
ای به بخت چرخ میگردد ملایم
اخی عزیزم ندانستم که عمرم پنج روزه