شروه کدوم ناکس خبر داده به یارم - سیاه پوش اومده بالای مزارم

 

کدوم نامرد خبر داده به یارم
سیاه پوش اومده بالای مزارم
کدوم ناکس خبر داده به یارم
سیاه پوش اومده بالای مزارم
 
 

 
۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شبیخون زد بفایز لشگر غم

به احمد خواهشی دارم سر یار

نخواهد شعرهای فایز زار

بگو تا باز بر گفتار خوبت

که تا محشر بماند یاد این زار!

***

خیالت آورد بر من شبیخون

شبیخون خون احسانت شبیخون

شبیخون زد بفایز لشگر غم

شبی آب آید از چشمم شبی خون

***

بدارالملک تن؟ دل پادشاه است
جواره در اطاعت چون سپاهست
نه هرجا رو نماید یار فایز
که را قدرت که گوید این نه ما هست


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اگر نه پای مهرت در میان بود - مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه پای مهرت در میان بود

مرا کی دوستی با دشمنان بود

اگر نه عشق گل بر سر نبودی

چرا بلبل به هر خارش مکان بود؟

***

از این بالا می آیم خرد و خسته

رسیدم بر در دروازه بسته

در دروازه را واکن به فایز

که یارم یکه و تنها نشسته

***

مرا ملک سلیمان گر بدادند

و یا تاج کیان بر سر نهادند

نمی ارزد به پیش چشم فایز

که یک دیدار آن دلبر بدادند

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟

رخت تا در نظر می آرم ایدوست

خودم را زنده می پندارم ایدوست

ولی چون تو برفتی از بر من

بگو ایندل به که بسپارم ایدوست؟

***

بدوشش گیسوانی دلپسند است

که این مخصوص آن قد بلند است

جماعتهای گیسو یار فایز

تو گویی جنگجویی با کمند است

***

توکت ایدل مکان درکوی یاراست

توکت روز و شبان آنجا قرار است

تو که با فایزت نبود علاقه

بگو دیگر تو را با ما چکار است؟


۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

هرآنکس عاشق است از جان نترسد


شنیدم دوش گیسوی معنبر

که آهسته بگفت در گوش دلبر

که فایز من گرفتم تو رها کن

بترس از بازخواهی روز محشر

***

هرآنکس عاشق است از جان نترسد

که مرد از کند و از زندان نترسد

دل فایز مثال گرگ گشنه

که گرگ از هی هی چوپان نترسد

***

قسم بر ششهزاروششصدوشصت

دگر شش آیه ای که بعد از آن است

که فایز غیر تو یاری نگیرد

اگرچه قطع سازند از تنش دست

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

ندانم کی فریب دلبرم داد

ندانم کی فریب دلبرم داد

که دلبر بی وفایی کرد بنیاد

ندانم راز خود را با که گویم

ز دست یار فایز داد و فریاد


***

گلم دیدم به سیر باغ می رفت

نشسته روی زین دلشاد میرفت

برای بردن بیچاره فایز

صد و پنجاه زن همراه می رفت


***

 

سر کوچه هوادار تو أم من

در این کوچه گرفتار تو أم من

اگر روزی هزار بارت بینم

هنوز مشتاق دیدار تو أم من

۱ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

ز هجرش جان همی بسپردم آخر

نیامد دلبر من، مردم آخر

به یک پهلو دو خنجر خوردم آخر

نیامد دلبر یک رنگ فایز

ز هجرش جان همی بسپردم آخر


***

مگر یار آمده بر پشت بامم

که بوی جنت آید بر مشامم

فرود آ، گرچه فایز نیست قابل

بیا بنشین به پاس احترامم


***

 

مخوان مرغ سحر، ترسم که دلدار

شود از خواب ناز خویش بیدار

ز بال خود حجابی کن به رویش

که تا شبنم نریزد روی آن یار

۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

خبر آمد که دشتستان بهاره زمین از خون فایز لاله زاره

خبر آمد که دشتستان بهاره
زمین از خون فایز لاله زاره
خبر بر دلبر زارش رسانید
که فایز یک تن و دشمن هزاره


***


قمر طلعت پری پیکر نگارم
شکر لب سرو قد سیمین عذارم
چو حوران بگذری بر چشم فایز
تو ای رعنا کسی زار و نزارم


***


قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت کرده ای آن سرو قامت
مؤذن گر به بندد قامت ای یار
بقد قامت بماند تا قیامت

۶ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

به شب نالم به شب شبگیر نالم


به شب نالم به شب شبگیر نالم
گهی از بخت بی تدبیر نالم
بنالم چون پلنگ تیر خورده
گهی چون شیر در زنجیر نالم


***


سفر بر من دگر سخت است و دشوار
که می بایست کردن پشت با یار
نمی آید دل خون گشته، فایز
گرفتم آنکه خود رفتم بناچار


***


من از عهد جوانی تا شدم پیر
نکردم در وفای دوست تقصیر
چرا فایز وفا کرد و جفا دید؟
کنم با کوکب بختم چه تدبیر؟

۲ نظر ۱۲ موافق ۰ مخالف

کسی از حال فایز باخبر نیست

 
شده خاموش شمع محفل من
دریغا زحمت بی حاصل من
کسی از حال فایز باخبر نیست
بجز من دانم و داند دل من
 
***
 
شب عید است و هر کس با عزیزش
کند بازی به زلف مشک بیزش
بجز فایز که دلداری ندارد
نشیند با دل خونابه ریزش
 
***
 
شب مهتاب نمی سوزد چراغم
کدام ناکس نشیند در اطاقم
چرا فایز نگریم با غم خویش
که از دیدار یارم طاق طاقم
 
۱۲ نظر ۱۸ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان