شروه برابر ماه تابانم نشسته


 

 

برابر ماه تابانم نشسته

بت غارتگر جانم نشسته

یقین بر عزم قتل فایز زار

نگار نا مسلمانم نشسته

شبی در بستر خود آرمیدم

به رویا جلوه حسن تو دیدم

چنان محو تماشای تو گشتم

که از هر دلربایی دل بریدم

چو یعقوب از غمت زار و حزینم

به حجر یوسفم اندوهگین ام

بنالم زار، محزون در فراغت

در این بیت الحزن تا کی نشینم

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان